امیدم به نسیم است و شقایق های کوهی و کولیان در راه...*
امروز عصر یک لیست درست کردم از کارهایی که توانایی محافظت کردن از من را دارند تا وقتی که خیلی خسته ام، خیلی غمگینم، خیلی سرم از هجوم افکار مختلف درد می کند یا وقتهایی که دلم می خواهد به جایی بروم و ناشناس زندگی کنم، انجام دهم و حالم بهتر شود. بعد یک پلی لیست درست کردم در Sound Cloud به نام قند و شکر تا هر چه موسیقی عربی دوست داشتنی می شنوم در آن ذخیره کنم برای اوقاتی که دلم حلاوت می خواهد و حزن و غریبگی. آرام تر که شدم بلند شدم و اتاقم را مرتب کردم. آب پتوسم را عوض کردم. به دختر خاله ام پیام دادم. با مریم حرف زدم. آشپزخانه را تمیز کردم. به کاوه، فریدون و شگفت انگیزی شاهنامه فکر کردم. سالاد شیرازی درست کردم. بعد از افطار بیرون رفتم تا برای سحر ماست بخرم، هوا به قدری خوب بود که دلم می خواست برای دوستی بنویسم " به قدری هوا خوب است که جان می دهد برای حرف زدن" اما ندادم. به خانه برگشتم. به محمد املا گفتم؛ خشنودی را اشتباه نوشته بود. فاطمه و محمد رعد و برق را تماشا کردند، من به اتاقم برگشتم؛ به صدای باران گوش دادم، بوی نم را نفس کشیدم و از قطرات باران که دیده نمی شدند عکس گرفتم. به فاطمه و محمد پیوستم و زیبایی رعد و برق را تماشا کردم. در حال نوشتن بودم که مامان صدایم کرد تا آب باران بخورم. کمی حرف زدیم و بعد شب به خیر گویان همه به قصد خواب پراکنده شدیم. هنوز باران می بارد. موسیقی عربی که نمی دانم چه می گوید را پخش کرده ام، قلبم گرم است و دلم تنگ. اگر کسی بپرسد خوبی؟ بی درنگ می گویم خوبم. آدم می تواند خسته باشد، دلتنگ باشد، ناامید باشد، آشفته و پریشان و غمگین باشد و خوب هم باشد. آدم می تواند هم زمان که دلش می خواهد چهار بهار بخوابد در جواب سوال خوبی بگوید خوبم و بعد با لبخندی از گرم بودن قلبش پتو را روی سرش بکشد و بخوابد در حالی که زیر لب زمزمه می کند: ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی...
*محمد صالح علاء
بهار، بهار، چه اسمآشنایی...
به هوای باران پرده را کنار زدم که بهار را دیدم. درخت خرمالو سبز شده بود، کبوتر ها باز گشته بودند و بوی نعنا حیاط را پر کرده بود.
ظهر تابستان است.
تابستان همیشه حس و حال های خوب دارد. همیشه بوی خوب می دهد؛ بوی زندگی، بوی لیمو، بهارنارنج و مربا. مامان هر روز تابستان برای ما برنامه ای تازه دارد: یک روز شستن لیموها برای گرفتن آبلیمو، یک روز پاک کردن غوره ها برای آبغوره های سالادشیرازی سفره، روز دیگر، گرفتن هسته های آلبالو و خردکردن به برای پختن مرباهای خانگی. تابستان ملال دارد و خستگی، اما فکر دارد و کتاب و مهمانی و کافه گردی و یادگرفتن هزار نوع راه حل برای کیک پختن. تابستان نوشتن دارد و دلتنگی، اما روشن هم هست، نور دارد و در کنار نور هیچ غم و غصه و ملالی دیر نمی پاید.
-
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
خرداد ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
اسفند ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۲ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۴ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۲ )