آهسته و پیوسته

من

من عارفه‌ام. تا زمانی که فهمیدم معنی اسمم مهربان هم هست از اسمم متنفر بودم. با هر اسمی که فکرش را بکنید زندگی کرده‌ام اما الان از عارفه راضی‌ام. حقوق می‌خواندم اما روحم را با ادبیات زنده نگه‌داشتم.

به خاطرچهره‌ها، لبخندها، آشپزخانه‌ها و دستور غذاهای متفاوت دلم می‌خواهد به شهرهای دیگر سفر کنم.

هیچ‌وقت در زندگی اندازه‌ی هیجده سالگی‌ام خوشحال نبوده‌ام و مطمئنم بعد از یادگرفتن حروف الفبا دیگر آن‌چنان چیز مهمی یاد نگرفته‌ام.

شیفته‌ی زندگی، آدم‌ها و حرف‌های ساده‌ام.

کتاب، تنهایی، آسمان، کاشی‌های مساجد قدیمی، نورهای شیشه‌های رنگی، موسیقی، عصرهای پاییزی، صبح‌های بهاری، صدای گنجشک‌ها، تاکسی‌هایی که آهنگ خوب پخش می‌کنند، راه‌‌ رفتن، حرف زدن، راه رفتن و حرف زدن مداوم، کیک پختن، آشپزی کردن، در آغوش کشیدن، بچه‌ها، خنده‌های بلند و از ته دل، گریه‌ کردن، برگ‌های پاییزی، درخت‌ها، نیمکت‌های خالی، پله‌ها، پنجره‌های بدون حفاظ، خانه‌های روستایی، مادرها، پدرها، معلم‌ها و دوست داشتن را خیلی دوست دارم.

اگر انسان نبودم دلم می‌خواست درخت باشم. درخت سرو.

شغل رویایی‌ام پختن نان‌های شکلاتی و کیک‌های خانگی در یک دهکده‌ی پر از مه و فروختن آن‌ها با شیرکاکائو و چای داغ است. رویای من داشتن خانه‌ای روشن، امن، پر از کتاب، سبز و شاد است که همیشه چای داغ دارد و بوی کیک خانگی از آن به مشام می‌رسد؛ چون هیچ چیز برای من مهم‌تر از زندگی نیست و زندگی برایم خانه و خانواده است.

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان