آهسته و پیوسته

بهار، بهار، چه اسم‌آشنایی...

/ بازدید : ۲۵۱

به هوای باران پرده را کنار زدم که بهار را دیدم. درخت خرمالو سبز شده بود، کبوتر ها باز گشته بودند و بوی نعنا حیاط را پر کرده بود. 

۷ ۱۶
مرتضا دِ
۱۹ فروردين ۱۴:۳۴
بیشتر نگاه کن ببین مریم برنگشته؟

سلام :)
پاسخ :
نرفته که!

سلام.
:)
مریــــ ـــــم
۱۹ فروردين ۱۵:۵۵
حتی این کفترا هم جفتن
پاسخ :
:)
الان چه فید بکی من بذارم خوبه؟
:)
جناب منزوی
۱۹ فروردين ۱۸:۲۱
چه زیبا :)
پاسخ :
عکسش رو که خیلی دوست دارم.
خیلی
مریم...
۱۹ فروردين ۲۰:۰۸
اومدم برات بنویسم کجایی عارفه که دیدم نوشتی بهار رو نوشتی, دلم برای این حیاط رفت دلم برای کبوترا و درخت خرمالوتون رفت عارفه خوش برگشتی جانم
پاسخ :
آخ مریم از تو و مِهرت...
میشه یه روز باهم بشینیم تو این حیاط و چای و کیک بخوریم؟ :)
خوبی مریم؟
مدام نگرانت بودم. فکر کردم نمی تونی بنویسی.
مریــــ ـــــم
۱۹ فروردين ۲۱:۳۶
باورکن هیچ منظوری نداشتم
مثل بقیه کامنتای معمولی باهاش برخورد کن
پاسخ :
نوشتی حتی آخه!
باشه. معمولی برخورد می کنم.
آخی. :)
بهار نارنج
۲۰ فروردين ۱۶:۳۹
چه حس خوبی داره. :)
پاسخ :
:)
خیلی...
Parad ox
۱۹ مرداد ۱۷:۱۳

سلام

چه عکس خوبی ، چه واژه های خوش رنگی ... :)

پاسخ :
سلام.
:)
ممنونم از این کلمات عزیز...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان