آهسته و پیوسته

هیچ وقت عزیز جان، هیچ وقت.*

/ بازدید : ۲۳۶

می خواهم بدانم کِی، چه طور همه چیز عادی می شود؟*

 

* از وبلاگ چند وقت یک بار

۹ ۹

پاییز از اینجا می گذرد.

/ بازدید : ۱۳۷

من پیاده رفتن، نوشتن، صُبح، چای، پاییز، نارنگی و تو را دوست دارم. 

۱ ۱۲

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود؛ دائم برای تو...

/ بازدید : ۱۵۹

برای تو همیشه در زندگیِ من جا هست.

حتی وقتی که دیگر نمی خواهم خودم توی زندگی ام باشم.

۰ ۱۶

پس کوچه به پس کوچه

/ بازدید : ۲۱۰

یک عالمه دویده بود و جایی نرسیده بود. بالاخره بعد از این همه دویدن جایی ایستاده بود، بدون اشک ریختن یک عالمه حرف زده بود و بعد توانسته بود که نفس عمیقی بکشد. حالا دیگر فقط خسته بود. پتو را کشید روی سرش و خوابید. دلش می خواست وقتی چشمش را باز می کند دیگر خسته نباشد. دلش خیلی چیزهای دیگر هم می خواست اما اول از همه باید می خوابید. چهار پاییز می خوابید.

۷ ۱۱

چهارشنبه توی کیفش یه مشت ستاره داره.

/ بازدید : ۲۱۸

کف ایوان نشسته ام. نسیم خنکی می وزد، برگ های درخت خرمالو تکان می خورند. موسیقی عربی دلخواهم را می شنوم و منتظرم که ماه از راه برسد. در حال انتظار ستاره ها را می شمارم؛ یکی، دوتا، سه تا، چهار تا، ده تا. خسته از شمردن  با خواننده زمزمه می کنم: زیدینی عشقاً زیدینی، یا احلی نوباتِ جنونی‌، زیدینی. این جور وقتها دلم می خواهد زبان عربی را بفهمم. به ماه کامل نگاه می کنم و دوباره زمزمه می کنم: یا احلی نوبات جنونی...

۲ ۸
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان