تو در سرم چه آواز هایی داری.
سه شنبه ۱۹ آذر ۹۸
/
بازدید : ۱۸۲
زمستان بود و به یاد تو خواب بهار را دیدم.
زمستان بود و به یاد تو خواب بهار را دیدم.
می خواهم بدانم کِی، چه طور همه چیز عادی می شود؟*
* از وبلاگ چند وقت یک بار
من پیاده رفتن، نوشتن، صُبح، چای، پاییز، نارنگی و تو را دوست دارم.
برای تو همیشه در زندگیِ من جا هست.
حتی وقتی که دیگر نمی خواهم خودم توی زندگی ام باشم.
یک عالمه دویده بود و جایی نرسیده بود. بالاخره بعد از این همه دویدن جایی ایستاده بود، بدون اشک ریختن یک عالمه حرف زده بود و بعد توانسته بود که نفس عمیقی بکشد. حالا دیگر فقط خسته بود. پتو را کشید روی سرش و خوابید. دلش می خواست وقتی چشمش را باز می کند دیگر خسته نباشد. دلش خیلی چیزهای دیگر هم می خواست اما اول از همه باید می خوابید. چهار پاییز می خوابید.