آهسته و پیوسته

پس کوچه به پس کوچه

/ بازدید : ۲۲۰

یک عالمه دویده بود و جایی نرسیده بود. بالاخره بعد از این همه دویدن جایی ایستاده بود، بدون اشک ریختن یک عالمه حرف زده بود و بعد توانسته بود که نفس عمیقی بکشد. حالا دیگر فقط خسته بود. پتو را کشید روی سرش و خوابید. دلش می خواست وقتی چشمش را باز می کند دیگر خسته نباشد. دلش خیلی چیزهای دیگر هم می خواست اما اول از همه باید می خوابید. چهار پاییز می خوابید.

۷ ۱۱
یک مسلمان ...
۰۲ مهر ۲۲:۵۷

خوابش برد..؟

پاسخ :
امیدوارم که خوابش ببره.
خسته است. خیلی زیاد
یک مسلمان ...
۰۲ مهر ۲۳:۱۴

آخرش خوب تموم میشه...مطمئنم.

آخر قصه هایی که پاییز دارن خوب تموم میشه.

 

 

پاییز غم دارد، ولی زنده ست

به کوری چشم زمستان ها...

 

پاسخ :
:)

آره. زنده است. 
چه حرف خوبی اما
چه حرف خوبی.
دچارِ فیش‌نگار
۰۳ مهر ۱۱:۲۲

سه ماهی یه بارم پا میشه دو خط می نویسه

پاسخ :
ترجیح بر خوابه دچار همیشه. :)
دچارِ فیش‌نگار
۰۳ مهر ۱۱:۵۸

نصیحت ملانصرالدین هم همین بود

پاسخ :
فکر نکنم ولی
دچارِ فیش‌نگار
۰۳ مهر ۱۷:۱۴

چرا به هارون گفته بود بخواب

پاسخ :
واقعا دیگه نمی دونم چی بگم؟
:/
مریم ...
۰۳ مهر ۲۰:۱۶

دویدن همیشه رسیدن رو به دنبال داره عارفه به شرطی که تو مسیر درست باشی.

پاسخ :
درست میگی مریم!
دارم مسیر اشتباهی رو می دوم.
دچارِ فیش‌نگار
۰۴ مهر ۱۶:۳۷

یادت اومد ماجراش؟

پاسخ :
خیر.
به ملانصرالدین علاقه ای ندارم آخه.
ولی میشه فیشش کنی.
یا می تونی بیای تعریفش کنی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان