به تنهایی
+من خیلی تغییرکردم، روی دندون خرابم دادم روکش چسبوندن. دیگه آگهی تور مسافرتی جمع نمی کنم، می دونم هرجایی برم خودم رو همراهم می برم، پس برم کجا که خودم نباشم؟دیگه خواب ازسرم پریده،دیگه نمی خوام همش بخوابم که به چیزی فکرنکنم،میخوام بیدارباشم. قول میدم هیج وقت قرص نخورم. میخوام بقیه زندگیموب یدارباشم. هرچقدردرد بکشم بیدارمی مونم.
وقتی تمام شد، آهنگ بی کلام"say some thing"را گذاشتم و نمی دانم دقیقابرای چه کسی ولی زارزار گریه کردم. هنوز هم دارم گوشش می دهم. استیصالِ موسیقی مرا به استیصال و تنهایی فیلم وصل می کند. به تنهایی عمیق و کشنده ی مینا،به این جهان ناپایدار، به تمام دردها و رنج هایی که آدم هایی که دوستشان داریم به ما تحمیل میکنند، به اینکه هرچه آدم ها را بیشتردوست داشته باشیم تنهاتر میشویم،به تنهایی، به تنهایی، به تنهایی که از آن می ترسم. به سرمای جهانی که باعشق گرم می شود. به دورشدنِ کسانی که دوستشان دارم،به بازیچه گرفته شدن، به عاشقی هایی که آدم را ازخودش دورمی کند، به چیزی بگوها، به من دارم ازت ناامیدمیشم ها،به عاشقی هایی که عشق نیست، به دوست داشتن هایی که آدم را بزرگ می کند، به تنهایی، به کابوسِ وحشتناک تنهایی، به زوال، به پایان، به عشق، به عشق، به عشق، به آدمی که یکباره صبرش تمام می شود، به آدمی که تحقیرمی شود، که نمی ماند، به آدم هایی که شبیه حرفهایشان نیستند، به آدم هایی که می روند،به ناامیدی واستیصال این جمله:
"Say some thing ,I m giving up on you"
"رگ خواب_حمید نعمت الله"