آهسته و پیوسته

به تنهایی

/ بازدید : ۱۱۸

+من خیلی تغییرکردم، روی دندون خرابم دادم روکش چسبوندن. دیگه آگهی تور مسافرتی جمع نمی کنم، می دونم هرجایی برم خودم رو همراهم می برم، پس برم کجا که خودم نباشم؟دیگه خواب ازسرم پریده،دیگه نمی خوام همش بخوابم که به چیزی فکرنکنم،میخوام بیدارباشم. قول میدم هیج وقت قرص نخورم. میخوام بقیه زندگیموب یدارباشم. هرچقدردرد بکشم بیدارمی مونم.

 

وقتی تمام شد، آهنگ بی کلام"say some thing"را گذاشتم و نمی دانم دقیقابرای چه کسی ولی زارزار گریه کردم. هنوز هم دارم گوشش می دهم. استیصالِ موسیقی مرا به استیصال و تنهایی فیلم وصل می کند. به تنهایی عمیق و کشنده ی مینا،به این جهان ناپایدار، به تمام دردها و رنج هایی که آدم هایی که دوستشان داریم به ما تحمیل می‌کنند، به اینکه هرچه آدم ها را بیشتردوست داشته باشیم تنهاتر می‌شویم،به تنهایی، به تنهایی، به تنهایی که از آن می ترسم. به سرمای جهانی که باعشق گرم می شود. به دورشدنِ کسانی که دوستشان دارم،به بازیچه گرفته شدن، به عاشقی هایی که آدم را ازخودش دورمی کند، به چیزی بگوها، به من دارم ازت ناامیدمیشم ها،به عاشقی هایی که عشق نیست، به دوست داشتن هایی که آدم را بزرگ می کند، به تنهایی، به کابوسِ وحشتناک تنهایی، به زوال، به پایان، به عشق، به عشق، به عشق، به آدمی که یکباره صبرش تمام می شود، به آدمی که تحقیرمی شود، که نمی ماند، به آدم هایی که شبیه حرفهایشان نیستند، به آدم هایی که می روند،به ناامیدی واستیصال این جمله:

"Say some thing ,I m giving up on you"

 

"رگ خواب_حمید نعمت الله"

۱۰ ۲

برهمان عهد

/ بازدید : ۱۶۰

ماراسری است باتوکه گرخلقِ روزگار

دشمن شوندوسربرودهم برآن سریم

|سعدیِ عزیز|

۳

روزِعزیز

/ بازدید : ۱۵۶

به تاریخ امروز که در انتها شد.

:)

۱ ۳

قصه هایم

/ بازدید : ۱۶۲
امروزازپنجره ی کلاس زبان خیابان رابالبخندنگاه می کردم. آدم ها، رفت وآمدشان را، خریدهایشان، طرزراه رفتن ونگاه کردنشان، خانه هارا، سایه روشن هارا...
تمام این هفته دردریایی ازبیم وامیدپاروزده بودم وامروزصبح وقتی ازخواب بلندشدم حس کردم که به امیدواری رسیده ام. ازصبح جورآرامی شادم، جوردلگرم کننده ای. امروزفکرمی کردم که الان ازهفته های پیش بهترم، وخیلی وقت است که ازسال های پیش؛ سال هایی که می ترسیدم، که ازهمه چیزمی ترسیدم وحالاکه ترس هایم کمترشده اند، حالاکه ازتغییرنمی ترسم، ازتجربه کردن نمی ترسم، ازدوست نداشته شدن، ازرهاکردن ورهاشدن، حالاکه ازآدم هانمی ترسم، حتی ازترک کردن،حالابهترم، حالاکه بیشترازهمیشه ازخودم بودن نمی ترسم.
ازابرازخودم، ازویژگی هایم،ازاینکه بگویم خوابیدن رادوست دارم، ازآرزوهایم، ازقصه هایم، ازگفتن شکست هایم، ازکودکی نه چندان دلچسبم، ازاتفاقات وحوادث حتی ازاینکه نمی دانم میخواهم چه کاره بشوم، ازهرچیزی که من راساخته است، ازهرچیزی که عارفه را، من راشکل داده نمیترسم‌ ومی توانم به راحتی بعدازسال هاتنفروانکارآن هارادوست داشته باشم.حالابلدشده ام که به زندگی نگاه کنم، بگذارم که بدی هایش بگذرد وخوبی هایش را، آدم های خوبش را، اتفاقات عزیزش رابرای خودم حفظ کنم.
حالابلدشده ام قصه ی خودم رابنویسم، بدون مقایسه، بدون ترس، هرچندآرام وساده وبی تکلف، درست مثل خودم...
حالازندگی رابیشترازهمیشه دوست دارم.
۲ ۳

روان شدن زندگی

/ بازدید : ۱۶۷

گِلِن گولد(Glenn Gould)دریک کتاب گفت وگوحکایت می کند که به گاه فراگرفتن یک پارتیسیون، چگونه بابه کارانداختن یک جاروبرقی درکنارپیانو، بهترین وجه هنر خویش رامی یابد: سروصدای دستگاه، چون دیواری میان دنیای خارج وتأمل او حائل می شود. سروصدا، سهم مضّرذهن رابه خودجذب می کند وجزتوجهی روشن به موسیقی روشن راباقی نمی گذارد:

زندگی هیچ گاه به قدرزمانی قدرتمندنمی شود که یکی ازراه های آن به رویش بسته می شود.آنگاه صاف وزلال ازرخنه ای که برایش باقی مانده روان می شود.
 
+Glenn Gould:نوازنده بزرگ پیانو(۱۹۳۲_۱۹۸۲)که اهل کانادابود.
 
|فرسودگی_کریستیان بوبن_ترجمه پرویزسیار|
 
۱ ۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان