آهسته و پیوسته

روز نو گل افشان به ما می رسد

/ بازدید : ۲۴۱

یکی برای عطیه میرزا امیری پیام ناشناس فرستاده بود که:

اینهمه داستان عجیب قبلِ ما بوده،

پس لابد میشه

پس لابد میشه

پس لابد میشه...

۲ ۱۲

بهار نزدیکه

/ بازدید : ۲۵۴
۱_ از شلوغی بیزار شده ام. از طرح ها، عکس ها و موسیقی های شلوغ تا اتاق و خانه و دیوار شلوغ، از موبایل و کامپیوتر تا فکر و دل شلوغ. چند وقت پیش که داشتم از این همه شلوغی دیوانه می شدم دیوار های اتاق را از عکس ها و نقشه خالی کردم و گذاشتم دیوار ها نفس بکشند. بعد رفتم سراغ هر چیزی که شلوغی اش آزارم می داد از کتابخانه و میز تحریر تا کمد و موبایل و پلی لیست موسیقی. حالا بهترم. دست از اینستاگرام و تلگرام کشیده ام، مخاطب هایی که از آن ها بی نیازم را پاک کرده ام، با دوستانی که جز در مورد چرندیات حرف نمی زدند قطع رابطه کردم و به بخشیدن وسایلی که نیازشان ندارم فکر می کنم؛ تا مقدمه ای باشد برای دل و فکر خلوت.
۲_  هرگاه که از معلم بودن خسته می شوم بچه ها به دادم می رسند. امروز یلدا گل سر بنفشی به من هدیه کرد. دو هفته پیش هنگامه برایم نقاشی کشیده بود. پارمیدا به من کتاب امانت داد. آیسا مرا برای تولدش دعوت کرد. زینب پرسید که چرا موهایم را کوتاه کرده ام و الینا خبر داد که چند روز نبوده ام. امروز دوست داشتم از شدت دوست داشتنشان بغلشان کنم و زار زار گریه کنم. هر روز قلبم از شدت محبت و حیرت فشرده می شود. هر گاه که خسته و ناتوانم مرا در آغوش می کشند و با نگاه، لبخند، بوس، آغوش و جمله ای مرا به اوج می برند. 
۳_ اما هنوز هم دلم می خواهد بروم جایی که کسی مرا نشناسد، اسمم را نداند، هیچ راهی را بلد نباشم و قدم بزنم و به هیچ چیز دقیقاً به هیچ چیز فکر نکنم. با همان شدتی که آن اوایل می خواستمش. حتی بیشتر.
۴_ اسفند همیشه مرا سر زنده می کند. نور های اواخر زمستان دلبری می کنند و سرمای مطبوعش هم دلچسب است. روزهایی از زمستان  که دوستشان دارم.
۵_ از منِ امروزم راضی ام و این راضی بودن از خودم به خاطر این است که با سال گذشته فرق دارم و این  مرا خوشحال می کند. به سال گذشته ام که نگاه می کنم برای خودم غمگین می شوم. سال بعد هم همین است. این یعنی من در فرآیند تغییرم و این ارزشمند است.
۶_ دست از تصمیم های بیهوده برداشته ام. تصمیم هایی که برای من نبودند. دست برداشتن از چیزهایی که متعلق به من نیستند من را آرام کرده است. 
۷_ خسته ام. نمی خواهم فرار کنم. سال سختی را گذراندم. می خواهم دوستش بدارم و کمتر برای خودم سخت گیری کنم.
۸_ دلم می خواهد تمام شهر را قدم بزنم و عکس بگیرم و نفس بکشم. من به چیز جدیدی احتیاج ندارم جز یک لیوان گل سرخی، یک گلدان برای اتاقم، آیینه ای بزرگ تر و البته نسخه ای قدیمی از خودم.
۹_ زمستون میره، پشتش بهاره...
۹ ۱۳

قول بده که دائم بخندی

/ بازدید : ۲۲۵

 

 

+با صدای دریا دادور هم بشنوید.
۰ ۹

تنها یکی درختم

/ بازدید : ۲۷۹

الی نوشته دلش می خواهد وقتی می میرد تبدیل به خاکستری شود که به دریا می رسد و به گونه ای در چرخه ی طبیعت بماند. من با خواندنش یادم افتاد که دلم می خواست و هنوز هم می خواهد مستقیم تبدیل به درخت لیمو ترش شوم. که سبز و خوشبو بمانم و پناهی برای گنجشک ها باشم.

۱۰ ۲

هنوز را

/ بازدید : ۲۶۹

دیروز روز بدی بود. غمگین، شکست خورده و عصبانی به خانه برگشتم. نه می توانستم چیزی بخورم، نه بخوابم و نه هیچ کار دیگر. فکر می کردم نیاز است سرم را از تنم بردارم بگذارم جایی تا دست از فکر کردن مداوم و حرف زدن بی وقفه بکشد. مغزم، جسمم و روحم خسته بود. خواب نرفتم. This is usدیدم و تصمیم گرفتم تا فردا به آن فکر نکنم  و هیچ نتیجه ای نگیرم. امروز هوا ابری بود. غمگین بودم و خسته و کم حوصله. این جور وقتها کیک می پزم. نمی دانم در طی کدام فرآیند از پختن کیک بود که به این نتیجه رسیدم حالم دارد از تظاهر به اینکه خوبم به هم می خورد اما بالاخره رسیدم. دیدم تمام نشده، آنگونه که انتظار داشتم تمام نشده و همچنان ادامه دارد. نه مثل قبل اما ادامه دارد. جایی از وجودم همچنان هست. وقتی کیک را در فر گذاشتم و روی مبل نشستم و سرمست از بوی کیک شدم فهمیدم که تمام هم نمی شود. شاید اصرار بر تمام شدنش بود که مدام حالم را بد می کرد. بدتر. حقیقت این است که هست. بخشی از وجودم. بخشی از فرآیند زندگی. اتفاق افتاده و گذشته اما بخشی از من را شکل داده است. حالا انگار با فرآیند دیگری رو به رو هستم. اینکه خوب نیستم و بدانم که در وجود من می ماند و تمامی در کار نیست. هست. مثل تمام اتفاقات که من را شکل داده است. باران می بارید. کیک پخته بود و چای هل دار دم کشیده بود. من خوب نبودم و قرار بود بپذیرم که هست و ادامه دارد مثل زندگی که ادامه دارد و هیچ وقت متوقف نمی شود.

۷ ۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان