آهسته و پیوسته

بهار نزدیکه

/ بازدید : ۲۵۳
۱_ از شلوغی بیزار شده ام. از طرح ها، عکس ها و موسیقی های شلوغ تا اتاق و خانه و دیوار شلوغ، از موبایل و کامپیوتر تا فکر و دل شلوغ. چند وقت پیش که داشتم از این همه شلوغی دیوانه می شدم دیوار های اتاق را از عکس ها و نقشه خالی کردم و گذاشتم دیوار ها نفس بکشند. بعد رفتم سراغ هر چیزی که شلوغی اش آزارم می داد از کتابخانه و میز تحریر تا کمد و موبایل و پلی لیست موسیقی. حالا بهترم. دست از اینستاگرام و تلگرام کشیده ام، مخاطب هایی که از آن ها بی نیازم را پاک کرده ام، با دوستانی که جز در مورد چرندیات حرف نمی زدند قطع رابطه کردم و به بخشیدن وسایلی که نیازشان ندارم فکر می کنم؛ تا مقدمه ای باشد برای دل و فکر خلوت.
۲_  هرگاه که از معلم بودن خسته می شوم بچه ها به دادم می رسند. امروز یلدا گل سر بنفشی به من هدیه کرد. دو هفته پیش هنگامه برایم نقاشی کشیده بود. پارمیدا به من کتاب امانت داد. آیسا مرا برای تولدش دعوت کرد. زینب پرسید که چرا موهایم را کوتاه کرده ام و الینا خبر داد که چند روز نبوده ام. امروز دوست داشتم از شدت دوست داشتنشان بغلشان کنم و زار زار گریه کنم. هر روز قلبم از شدت محبت و حیرت فشرده می شود. هر گاه که خسته و ناتوانم مرا در آغوش می کشند و با نگاه، لبخند، بوس، آغوش و جمله ای مرا به اوج می برند. 
۳_ اما هنوز هم دلم می خواهد بروم جایی که کسی مرا نشناسد، اسمم را نداند، هیچ راهی را بلد نباشم و قدم بزنم و به هیچ چیز دقیقاً به هیچ چیز فکر نکنم. با همان شدتی که آن اوایل می خواستمش. حتی بیشتر.
۴_ اسفند همیشه مرا سر زنده می کند. نور های اواخر زمستان دلبری می کنند و سرمای مطبوعش هم دلچسب است. روزهایی از زمستان  که دوستشان دارم.
۵_ از منِ امروزم راضی ام و این راضی بودن از خودم به خاطر این است که با سال گذشته فرق دارم و این  مرا خوشحال می کند. به سال گذشته ام که نگاه می کنم برای خودم غمگین می شوم. سال بعد هم همین است. این یعنی من در فرآیند تغییرم و این ارزشمند است.
۶_ دست از تصمیم های بیهوده برداشته ام. تصمیم هایی که برای من نبودند. دست برداشتن از چیزهایی که متعلق به من نیستند من را آرام کرده است. 
۷_ خسته ام. نمی خواهم فرار کنم. سال سختی را گذراندم. می خواهم دوستش بدارم و کمتر برای خودم سخت گیری کنم.
۸_ دلم می خواهد تمام شهر را قدم بزنم و عکس بگیرم و نفس بکشم. من به چیز جدیدی احتیاج ندارم جز یک لیوان گل سرخی، یک گلدان برای اتاقم، آیینه ای بزرگ تر و البته نسخه ای قدیمی از خودم.
۹_ زمستون میره، پشتش بهاره...
۹ ۱۳
گلاویژ ...
۳۰ بهمن ۰۱:۲۱
میشه اسمشو گذاشت آشتی با لایه‌های درونی یا چیزی تو همین مایه ها :)
پاسخ :
یعنی میگی اینقدر نزدیکه؟
هرچند که یک عالمه راه دارم اما همینکه کم کم به شناخت نزدیک می شم خیلی خوشحال کننده است برام.

گلاویژ ...
۳۰ بهمن ۰۱:۳۴
آره خب تازه اول راهی و شاید وسطش دلتو بزنه و برگردی به روزای قبلش ، ولی همین که تو مسیرش هستی هم خوشاینده به‌نظرم:)
پاسخ :
آره، همین تو مسیر بودن خوبه
من بارها گفتم که شناخت خود آدم مثل شلاق خوردن می مونه اما شلاقی که ارزشش رو داره قطعاً و بابتش از خودم ممنونم.
:)
مریــــ ـــــم
۳۰ بهمن ۱۰:۱۵
بیا عزیزم
بیا ببخش به من
سخته ها ولی بخاطر تو قبول میکنم
دریمکچرو اون پارچه نوشت اون آینه آبی و لیوانای میوه ای تو کتابای کتابخونتو ببخش به من 
من با کمال میل قبول میکنم در رهایی تو از شلوغی سهیم باشم
پاسخ :
:)
ممنونم عزیزم.
همکاری صمیمانه ات رو با جان و دل می پذیرم.
کال اتاق مال تو. 
مریــــ ـــــم
۳۰ بهمن ۱۵:۵۶
ببین من کال اتاق رو نمیخوام
همونایی گفتم رو آماده کن
پاسخ :
ببینم چی میشه.
مریم...
۰۱ اسفند ۰۹:۱۶
عارفه عزیزم این پستت رو درحالی میخونم که حوله پیچ روی زیر نور مورب اسفند روی تخت ولو شدم در حالیکه باید چهل و پنج دقیقه پیش پشت میزکارم میبودم ولی لذت بردن از قلم زیبات و آفتاب و عطر شامپوهای میوه ای رو خوشتر دارم.
باشد که عواقبش دامنمو نگیره.
پاسخ :
:)
چه وضعیت مطلوبی مریم.
من هم امیدوارم عاقبتش دامنت رو نگیره اما من هم کار تو رو خوش تر می دارم.

یه بنده خدا
۰۲ اسفند ۱۵:۱۵
اسپیرینگ از کامینگ!
پاسخ :
خیلی خبر مسرت بخشی است.
:)
___ سلوچ
۱۰ اسفند ۱۹:۳۵
شلوغی تا وقتی که بهش فکر نکنی خوبه اما بعدش واقعا روی اعصابه
آره زمستون میره بهار میاد و اونم بعدش میره
یه اجرای خصوصی بود محمد معتمدی میخوند بهار اومد به صحرا و گل و دشت/ جوونی هم بهاری بود و بگذشت ...
پاسخ :
نمیشه که بهش فکر نکرد. انگار که همه جا هست. 
مهم اینه که بهار همیشه بر می گرده.
بیت رو نادیده می گیرم و می گم آخ از صدای محمد معتمدی.
De Sire
۱۸ اسفند ۲۳:۵۵
میتونم بپرسم معلم چه مقطعی هستین؟:)
پاسخ :
بله. :)
معلم انشا. پایه ششم.
De Sire
۱۹ اسفند ۰۰:۰۱
البته سلام :) منم ابتدایی درس میدم. علوم :) وروجکا خیلی شیرینن. حتی قهر کردناشون:))
پاسخ :
سلام. چه خوب. :) خوش به حالتون که ساعتای بیشتری رو باهاشون می گذرونین. 
واقعاً شیرینن و واقعا لذت بخشه هر چند که سخت میشه گاهی همه چی.
قهر کردناشون خیلی با مزه است. :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان