آهسته و پیوسته

هنوز را

/ بازدید : ۲۵۵

دیروز روز بدی بود. غمگین، شکست خورده و عصبانی به خانه برگشتم. نه می توانستم چیزی بخورم، نه بخوابم و نه هیچ کار دیگر. فکر می کردم نیاز است سرم را از تنم بردارم بگذارم جایی تا دست از فکر کردن مداوم و حرف زدن بی وقفه بکشد. مغزم، جسمم و روحم خسته بود. خواب نرفتم. This is usدیدم و تصمیم گرفتم تا فردا به آن فکر نکنم  و هیچ نتیجه ای نگیرم. امروز هوا ابری بود. غمگین بودم و خسته و کم حوصله. این جور وقتها کیک می پزم. نمی دانم در طی کدام فرآیند از پختن کیک بود که به این نتیجه رسیدم حالم دارد از تظاهر به اینکه خوبم به هم می خورد اما بالاخره رسیدم. دیدم تمام نشده، آنگونه که انتظار داشتم تمام نشده و همچنان ادامه دارد. نه مثل قبل اما ادامه دارد. جایی از وجودم همچنان هست. وقتی کیک را در فر گذاشتم و روی مبل نشستم و سرمست از بوی کیک شدم فهمیدم که تمام هم نمی شود. شاید اصرار بر تمام شدنش بود که مدام حالم را بد می کرد. بدتر. حقیقت این است که هست. بخشی از وجودم. بخشی از فرآیند زندگی. اتفاق افتاده و گذشته اما بخشی از من را شکل داده است. حالا انگار با فرآیند دیگری رو به رو هستم. اینکه خوب نیستم و بدانم که در وجود من می ماند و تمامی در کار نیست. هست. مثل تمام اتفاقات که من را شکل داده است. باران می بارید. کیک پخته بود و چای هل دار دم کشیده بود. من خوب نبودم و قرار بود بپذیرم که هست و ادامه دارد مثل زندگی که ادامه دارد و هیچ وقت متوقف نمی شود.

۷ ۱
اینتِرنال‌ْ آدِر
۱۵ بهمن ۱۷:۱۰
خوبید؟ :)
پاسخ :
:)
هرچند که جوابش ممنون نیست، اما ممنونم از خوب نیستم بهتره قطعاً.
ممنونم.
یه بنده خدا
۱۵ بهمن ۱۷:۱۳
زندگی که ادامه دارد ...
پاسخ :
پیوسته و مُدام
اینتِرنال‌ْ آدِر
۱۵ بهمن ۱۸:۴۸
خوب باشید خب!
پاسخ :
یک مدت هم خوب نباشم اتفاقی نمی افته.
♕αяαмεsн♕ ...
۱۵ بهمن ۱۸:۵۳
...........
خورشید ‌‌‌
۱۵ بهمن ۲۲:۰۳
مرسی که نوشتی این‌ها رو. کار خیلی مهمی کردی. درست می‌شه کم‌کم. 
کاش منم یک ذره سلیقه داشتم، کیک می‌پختم. :دی
پاسخ :
:)
ممنونم از مهر و محبتت خورشید. 
نوشتنش برای خودم سخت بود اما ارزشش رو داشت. مثل زمین گذاشتن بار می مونه. 
چه روشنه این حرف، درست می شه کم کم.
:)
مهدی صالح پور
۱۷ بهمن ۱۷:۰۲
هومم... (نفس عمیق می کشد)
پاسخ :
نوشتنش مثل بیرون دادن نفس عمیقی بود که مدتها نگه داشته شده بود.
فهمیدنش و پذیرشش هم...
الـی ‌ ‌
۱۷ بهمن ۱۹:۳۳
«گوش کن اینم می‌گذره، خاطره‌شو باد می‌بره» شده چارچوب من موقع غمگین بودن. حتی به جایی رسیدم که گاهی وقت‌ها مچ خودم رو می‌گیرم در حالی که می‌بینم داره از غم لذت می‌بره. اگه غم نباشه پس ما چه جوری بزرگ شیم عارفه؟ هوم؟
بوی کیک و بارون و چای هل‌دار؛ اجازه بفرمایید بمیرم لطفا خانوم :)))
پاسخ :
الی شاید باورت نشه ولی منم روزایی که غمگینم و خسته این رو گوش می دم. بارها و بارها تا بفهمم که چیزی نیست، که می گذره، هرچقدر سخت، هرچقدر شب باشه بازم روز میاد، هرچقدر زمستون باشه بازم بهار از راه می رسه. آره الی، غم یک نور و سکوت عجیبی به جان آدم می بخشه که تو هیچی و هیچ جا پیدا نمیشه. 
من غم رو دوست دارم، افسردگی رو نه‌. هرجا می بینم دارم افسرده می شم واقعا دیگه کاری ازم برنمیاد تا بگذره و بره. اما غم رو دوست دارم. 
می پذیرمش. 
ولی سخت می گذره الی، خیلی سخت. خوب اینجاست که می گذره. 

نفرمایید خانم. زنده باشی.
 علی خاکباز یه قسمت داره با این عنوان که چگونه بمیریم؟ می تونیم این رو جز چگونه بمیریم ها حساب کنیم. چگونه بمیریم و دوباره زنده شویم؟
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان