آهسته و پیوسته

درخت ها، برگ ها و توت ها...

/ بازدید : ۲۰۴

۱_ هنوز با مفهوم پایان آشنا نشده ام و همچنان با پایان هر اتفاقی غصه ام می گیرد. لابد برای همین است که هر جریانی را ابدی تصور می کنم و هیچ انتهایی برای هیچ چیز قائل نیستم. 

۲_ چند صفحه ای از کتاب که می گذرد، صفحه ی آخر کتاب را نگاه می کنم که مبادا پایان بدی داشته باشد. چند دقیقه ای از فیلم که می گذرد دقایق پایانی اش را پخش می کنم که مطمئن شوم به خوشی و خوبی پایان می یابد. اصلاً برای همین سینما نمی روم، سریال هم زیاد نمی بینم. اگر پایانی هم متصور باشم فقط پایان خوش است.

۳_ فردا آخرین امتحان دانشگاه است. یک دو واحدی فقط مانده که آن را پایان حساب نمی کنم. فردا برایم نقطه پایان است. جایی که فارغ از دو واحد مانده و پایان نامه ای که هنوز موضوعش تصویب نشده دانشجویی ام تمام می شود. 

۴_ هیچ وقت آدم فکرش را هم نمی کند که روزی دلش برای همکلاسی ها و استادهایش تنگ شود. همان ها که بارها از دستشان به ستوه آمده بود.

۵_ روی مبل نشسته ام و به آخرین جزوه ی دستنویس نگاه می کنم. به جزوه هایی که ترم های اول می نوشتم. به شعرهایی که حقوق خواندن را آسان می کرد. به بیتی که ترم دوم زیاد تکرار می کردم. به طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد/ در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

۶_ حقوق خواندن سخت بود اما چیز هایی بود که آسانش کند. صحبت های تلفنی با مریم وقتی از کلاس بیرون می آمدم. دیدن مریم، راه رفتن با او و شیر کاکایو خوردن. نگاه کردن به درخت و آسمان از پنجره های کلاس وقتی استاد از جرم و جزا و فقه می گفت. شعر نوشتن لا بلای جزوه ها و کتاب های حقوقی. غروب های بی نظیر دانشگاه و روزهای بارانی اش. سروها، گل های بابونه، توت ها و برگ های روی سنگفرش همیشه سبزش...

۷_ یادم آمد که برای چه چارتار را دوست دارم. جایی آرمان گرشاسبی خوانده: کاش این ماجرا به سر نیاید... و من چه روزها که گوشش دادم و خواندمش و نوشتمش روی جزوه ها...

۴ ۶
عارفه ...
۱۶ تیر ۰۰:۵۶
کاش این ماجرا به سر نیاید...
حیران ...
۱۶ تیر ۲۲:۵۱
اون زمانی که تو +G فعالیت داشتم یه صفحه داشتم به اسم "حاشیه نوشت". توش تک بیتا و تک مصرع هایی که حاشیهٔ جزوه‌ها می‌نوشتم رو با تفکیک نام هر جزوه وارد می‌کردم. تنها چیزی که حقوق رو تحمل‌پذیرتر می‌کرد همین بود به‌علاوهٔ وجود یک دوست همراه.
پاسخ :
چه صفحه ی دوست داشتنی ای...
من بیشتر حاشیه جزوه های جزا و جرم شناسی می نوشتم. 
بعد اینکه با تغییر سن یا حس و حال شعر ها هم تغییر می کنه. دیدن این تغییر برام خوشایند بود.
پری شان
۱۷ تیر ۱۵:۱۹
میفهمم چی میگی... به آخرین روزهای دانشگاه فکر میکنم که از ترس تموم شدن اونقدر کشش دادم که خود بخود تموم شد...
پاسخ :
این که دانشگاهه پریشان و خود به خود تموم میشه هر چه ادامه بدی.
اما امان از وقتهایی که باید یه چیزی رو تموم کنی و تموم نمی کنی چون پایان برات خوشایند نیست.
... به دنبال حقیقت ...
۲۷ مرداد ۲۳:۱۷

صبر بر درد نه از همت مردانه ی ماست

درد از او صبر از او همت مردانه از اوست

 

#عبرت-نائینی

 

+ دوره می کردیم تارنمایتان را! (لبخند)

و " آهستگی " اگر نه خاص ترین، یکی از اسامی خاص بود...

ممنون

پاسخ :
همه چیز از اوست که تنها پایان ناپذیر هستی است.

+ چه خوب. :)
ممنونم. هر چند که آهستگی برای من وضعیت مطلوبه اما وضغیت مطلوب دوست داشتنی.

من از شما ممنونم. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان