آهسته و پیوسته

جایی که تو بنشینی صد فتنه که برخیزد

/ بازدید : ۲۹۱

آمدم تا یک عالمه درباره ی بیست و سه سالگی و جوانه زدن و مریم صحبت کنم. نشد. این روزها نمی توانم منظورم را برسانم. ترجیحم سکوت است. فاطمه می گفت تو نمی توانی منظورت را واضح برسانی و این یک بیماری است. از وقتی پزشکی می خواند ما را مبتلا به انواع بیماری ها می داند. به او نگفته ام که این هم یک نوع اختلال است که ما را مبتلا به انواع بیماری های خطرناک می دانی و مثل گوگل عمل می کنی. تا الان که حرفش را جدی نگرفته بودم اما احتمالا در مورد نرساندن منظورم مبتلا به اختلالی شده ام. باید بپرسم راهی هم برای درمانش وجود دارد یا نه؟ در نهایت اینکه داشتم می نوشتم و از نوشته ام هیچ رضایت نداشتم که محو در صدایی شدم که می خواند: هشیار کسی باشد و دست از نوشتن کشیدم و دلتنگ تر شدم. انگار که دلتنگی دستی باشد که من را در خود مچاله می کند. حالا شما گوش کنید، وقت دلتنگی خاصه در بهار. جایی خواندم که دلتنگی می تواند روح را تعالی بخشد. احتمالا اگر دلتنگی تن را نکشد، جان را متعالی می کند.

۸ ۱۰
اینتِرنال‌ْ آدِر
۱۹ اسفند ۱۰:۰۶
پزشکی خونده ها رو رها کنید. از انسان کلا سر درنمیارن. در اصل دارن دامپزشکی میخونن. این اختلالی که بیماری ها رو تو آدم های مختلف تشخیص میدن به سرعت به خودشون برمیگرده و افسردگی های عجیبی میگیرن.
زندگی کنید جاش و تمام قوت ها و ضعف هاتون رو هم بپذیرید و حال کنید باهاشون. اینم بدونید که بیست و سه سالگی سن عجیبیه. حداقل برای پسرهای اینطوره یا حداقل برای من اینطور بوده. ازش اگر استفاده کنید، تکلیفتون با بقیه ی روزای عمر روشن میشه.
پاسخ :
منم قویاً معتقدم که از انسان چیزی نمی دونن. ذهنشون عجیب مادی و ابعاد معنوی رو عجیب متوجه نمی شن.
من هم همین حسو به بیست و سه سالگی دارم‌. یعنی مطمئنم هر تصمیمی بگیرم روزهای بعد رو روشن تر می کنه و هرروز که می گذره بیشتر و پررنگ تر میشه این اطمینان. انگار که تو همین بیست و سه سالگیه که  خودت رو می پذیری و بعد می فهمی زندگی همینه و می گذره و باید زندگی کرد. پذیرش اینجا اتفاق می افته یه نقطه و بعد همه چی عوض میشه. 

اینتِرنال‌ْ آدِر
۱۹ اسفند ۱۰:۲۹
پس سعی کنید تو این یک سال کتابایی بخونید و با آدمایی مراوده کنید که چیزی به شما اضافه کنن و در رهگذر همین ها شجاع باشید و قمار کنید!
پاسخ :
ممنونم.
دلم می خواد مدتها بهش فکر کنم. 
خیلی جمله ی عمیق و عجیب و مناسبی بود. 
انقدر خوب که هیچ چی دلم نمی خواد بگم. 
ممنونم. ممنونم.

♕αяαмεsн♕ ...
۱۹ اسفند ۱۶:۰۴
جمله اخر خیلی قشنگ بود 
بهم امید داد
پاسخ :
خوشحالم که باعث امید شد.
خدا رو شکر.
زهرا طلائی
۲۱ اسفند ۱۱:۳۷
چقدر خودم رو حس کردم توی این متن
پاسخ :
توی دلتنگی ش؟
زهرا طلائی
۲۱ اسفند ۲۲:۱۰
دلتنگی و ابتلا به این بیماری
پاسخ :
فهمیدم برای چی خودت رو حس کردی.
منم دلتنگ بودم که نوشتمش.
جناب منزوی
۲۲ اسفند ۱۳:۵۹
بعضی موقع دلتنگ چیزی میشم که تا به حال اون رو از نزدیک حس نکردم، جز در یاد و خاطر دیگران
پاسخ :
جز در یاد و خاطر دیگران؟
یعنی دلتنگ چیزی می شین که نیست؟ 
که نبوده؟
جناب منزوی
۲۲ اسفند ۱۵:۳۴
هست، ولی تو دوره ی من نبوده
پاسخ :
آهان. 
یعنی دلتنگی برای چیزهایی که هم عصر شما نبوده!
چه جالب.
دلتنگی تاریخی شاید بشه گفت.
نسر ین
۲۳ اسفند ۱۳:۰۸
براشون بنویس
نامه ات رو بذار توی پاکت و بده بهشون
این به نظرم راحت تره
پاسخ :
بارها بهش فکر کردم نسرین، اما خب نوشتن برام سخت شده‌.
اکثرا از چیزایی که می نویسم رضایت ندارم.
این بلا سر نوشته هایی که برای آدمایی که دلتنگشونم می نویسم هم افتاده.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان