پاسخ :
من فکر می کنم از این دقیقه های تمام شادکامی همه داریم.
نه یک دقیقه، بلکه بارها، همون لحظاتی که قلبمون از خوشی می خواد از قفسه ی سینه مون بزنه بیرون، همون لحظاتی که ازشدت خوشی اشک می ریزیم، همون لحظاتی که بعد از مدتها دلتنگی تنگ و محکم در آغوش گرفته می شیم. می تونم هزار تا مثال بزنم.
بحث همینه ، اینه که ما به اندازه ی کافی هوشیار باشیم که اون لحظات رو درک کنیم. این که متوجه باشیم همین لحظه ی کوتاه شادکامیه، همین لحظه که قلب آدم رو گرم می کنه، همون لحظه است که آدم رو تر غیب می کنه که ادامه بده! مثلاً من پدر و مادرم عاشق این بودن که من حقوق بخونم. وقتی این رشته رو برخلاف میلم قبول شدم و اسمم رو با این رشته دیدن به حدی خوشحال شدن که اشک تو چشماشون جمع شده بود. اون یک لحظه ی تمام شادکامی بود. هروقت بهش فکر می کنم قلبم گرم میشه.
همون یک دقیقه است که داره من رو ترغیب می کنه به ادامه دادن!
وهزاران لحظه ی دیگه که باعث میشه زندگی رو دوست داشته باشم و ادامه بدم!