گوشه چشمت بلای گوشه نشین است
چهارشنبه ۲۳ آبان ۹۷
/
بازدید : ۲۵۳
الان باید از سه شنبه ی هفته پیش می نوشتم، از موقعیت های درخشان زندگی ام، هنگامی که استاد الف از من در کلاس جرم شناسی جنایی تعریف کرد. باید از This is us می نوشتم، از این سریال فوق العاده ای که بعد از مدتها مرا به دیدن وصبر کردن و دنبال کردن تر غیب کرده است. از انشا های بی نظیر این هفته ی بچه ها می نوشتم، از اینکه بعد از مدتها سخت گیری بالاخره جواب داد و آن ها توانستند بنویسند، هرچند که نگران کمال طلبی شان هستم. از اتفاق شوم دیروز می نوشتم، از خشم وعصبانیتی که هنوز دروجودم هست، ازخشونت وبهشتی که از آن رانده شدم. باید از موضوع سمینارم می نوشتم، از بزه دیدگی زنان، این موضوعی که مدتهاست ذهنم را مشغول کرده است. از نمایشگاه کتاب دیروز و قولی که داده بودم و تمام مدت بر اشتیاقم غلبه کردم. ازمریم و دیروزی که با هم بودیم و چه خوش گذشت. از دانشگاه پاییزی و قلبی که ازشدت زیبایی این روزها هربار تندتر می زند. باید ازفاطمه می نوشتم و حرف هایی که دیشب نزد. از مریم که آخر هفته کرمان است و قرار هیجان انگیزی که گذاشتیم. از کیکی که بچه ها درست کرده بودند. باید از گوشه ها می نوشتم، از اینکه پاییز فصل گوشه نشینی است، گوشه اتاق، گوشه شهر، یا که گوشه دلت، گوشه چهارخانه پیراهنت، گوشه بغلت... باید از این روزها می نوشتم. ازدلم، ذهنم، از زندگی که گوشه گوشه اش را چه دوست دارم، که با همه سختی چه زیباست. که من گوشه نشین زندگی ام.