آهسته و پیوسته

برو آنجا که آشنات منم...

/ بازدید : ۱۸۵

آمده بودی درست روبه رویم نشسته بودی.

گفته بودی حرف بزن؛ یعنی در واقع هرچه می خواهد دل تنگت بگو. بگو تا راحت شوی. آمده بودی، نشسته بودی، نگاه کرده بودی و می خواستی که حرف بزنم.

آخ که چه حرف ها داشتم، چه حرف ها که درونم نگفته مانده بود. اما نمی توانستم. اشک امانم را بریده بود، مثل بچه هایی که کار اشتباهی کرده اند، مثل آنهاکه پشیمان اند؛ نتوانستم.

حرف نزدم، اما تو خواندی. تو خواندی چون آشنا بودی.

چه خوب که آشنای منی، چه خوب که آشنات منم.

۲ ۳
علی
۲۱ شهریور ۰۰:۳۵
امیدوارم یکی باشه که از چشمای من بخونه اینا رو !!! تا الان که نخونده متاسفانه! 
پاسخ :
من هم براتون دعامی کنم!
ali
۲۵ شهریور ۱۱:۰۹
خودت مینویسی اینارا؟
پاسخ :
بهم نمیاد؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان