بیا فرار کنیم، با اسب ها، شعر و این چیز گرم توی سینهمان.
ازاین جا
با دخل و تصرف
زمستان بود و به یاد تو خواب بهار را دیدم.
می خواهم بدانم کِی، چه طور همه چیز عادی می شود؟*
* از وبلاگ چند وقت یک بار